khaterat

 هوا سرد شده 

پس دستاش کجاست که تو دستم بگیرم تا گرم بشم؟

کجاست؟

کجاست؟

دوباره هوا سرد شده اما دیگه اون کنارم نیس

دوس ندارم زمستونو

چون به یاد اون می افتم 

خاطراتش برام تکرار میشه

دلم گرفته دوس دارم یک بار دیگه 

به گذشته برگردم

دستاشو بگیرم درحالی که از سرما میلرزم

فشار بدم دستاشو و اون بگه

اگه سردته لباسمو بدم بهت عشقم 

و من ناز کنم بگم کنار تو همیشه گرممه

توی اون هوای سرد با هم لیوان قهوه رو بگیریم تا گرم بشیم

آروم لباشو رو لبام بزاره و...

وای چقد دلتنگم

حاضرم هر چی دارم رو بدم تا دوباره بشیم مثل گذشته 

من بشم عشقش و اون بشه زندگیم 

ای کاش 

ای کاش

.

.

.

شنبه 27 مهر 1392 14:35 |- naficeh -|

 نمیدونم از چی بگم ؟

نمیدونم از کجا بگم 

دلم گرفته

تقصیر کیه؟

مقصر منم یا بقیه؟

واقعا خسته شدم 

دیگه نمیدونم چکار کنم 

امیدی ندارم

رسم دنیا اینه؟

یعنی برای همه همینطوریه؟

یا فقط این منم که از عشق خیری ندیدم

 

 

 

تو هم با من موافقی؟

شنبه 27 مهر 1392 14:29 |- naficeh -|

 

 به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است

، بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهاییاست 

  

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی! 

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی

!گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است

، تا تو نیز مرا درک کنی!صدای فریادم را همه شنیدند 

جز او که باید میشنید!اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که

تا آخر در اینجا گرفتارم!گرفتار عشقی که باور ندارد مرا

،فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست

، حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم

، دیگر اشک نریزم و  درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درددل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ،

جنون که آمد ،عقلدرزندگی حاکم نیست!آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم

، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری

، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!

سه شنبه 5 شهريور 1392 9:57 |- naficeh -|

 واقعا عشقتو دوس داری؟

واقعا عاشقشی؟

چطوری ثابت میکنی؟

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .

 


اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان  می شمارید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیاست .

سه شنبه 5 شهريور 1392 9:46 |- naficeh -|

 من عاشق واقعی ام و 

تو عشق واقعی 

پس پیشم بمون

 

عشق واقعی . عاشق تو ...

عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند .

به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * .

به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ...

به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * .

به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . .

به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم * .

به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم .

به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * .

به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم .

به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * . . .

من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم

به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * .

لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است .

آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ...

به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * .

من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ...

به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی .

به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی

به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من ...

ای بهترینم ... به عشق تمام این عشق ها * دوستت دارم * .

پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟

این بار او سکوت کرد .

و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ...

اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ...

 

و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست

دو شنبه 4 شهريور 1392 13:38 |- naficeh -|

 کاش بدونه چقد دوسش دارم 

کاش حرفامو باور کنه 

من عاشقشم

 

یکی رادوست میدارم ولی او باورندارد یکی رادوست میدارم همان کسی که شب وروز به یادش هستم ولحظات سردزندگی رابا گرمای عشق اومیگذرانم کسی که دوست میدارم که میدانم هیچ کاه به اونخواهم رسید وهیچ گاه نمیتوانم دستانش رابفشارم یکی رادوست میدارم بیشترازهرکسی همان کسی که مرااسیرقلبش کرد یکی رادوست میدارم ولی اوهرگزاین دوست داشتن را باورنکرد نمیداند چقدر دوستش دارم نمیفهمد که اوتمام رندگی ام هست یکی راباهمین قلب شکسته ام باتمام احساساتم بی بهانه دوست میدارم یکی را دوست میدارم... بااینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما... من دیوانه ام.....

 

 

دو شنبه 4 شهريور 1392 13:36 |- naficeh -|

 پنجره آرزو های من 

عشقمو بهم برسون

  

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*

 

*

دو شنبه 4 شهريور 1392 13:33 |- naficeh -|

 کاش عاشقت نمیشدم 

کاش...

 

کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی دیدن یک لحظه فقط یک لحظه از لبخندهای عاشقانه ات را داشته باشم! کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد تا امروز چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک بریزند! کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با خود نگویم " آخه او که میدونست چقدر دوستش دارم!!!!!!!!

پیداست هنوز شقایق نشدی ... زندانی زندان دقایق نشدی ... وقتی که مرا از دل خود می رانی ... یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی ... زرد است که لبریز حقایق شده است ... تلخ است که با درد موافق شده است ... عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی ... پاییز بهاریست که عاشق شده است

عاشقی راشرط اول ناله و فریاد نیست تا کسی ازجان شیرین نگذرد فرهاد نیست عاشقی مقدور هر عیاش نیست غم کشیدن صنعت نقاش نیست!!!!

 

عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهم داد بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد!!!!

دو شنبه 4 شهريور 1392 11:43 |- naficeh -|

 آخه چطور بگم دوست دارم؟

چطور بگم عاشقتم؟

دیوونت شدم

تو رو خدا درکم کن... 

 

 

از بی نهایت غروب غم انگیز بی تو بودن حرف میزنم تا بفهمی چقدر اینجا جایت خالی است . نبونت غروب غمبار دل شکسته من است .چشمان منتظرم خیره بر آسمان پرستاره بدنبال مهتابش میگردد قطرات اشک بر ساحل چشمان به انتظار نشسته ام جاریست حس عجیبی وجودم را در بر گرفته دلتنگهایم از بی تو بودن لبریز گشته خود را در کلبه بی کسی ام به شوق امدنت حبس کردم .باز میگویم به عشق امدنت ثانیه ها را می شمارم. باز میگویم برای تو و بعشق تو زنده ام . لحظه های بی تو بودن را گونه های اشک الودم را قلب نا ارامم را چشمان منتظرم را لمس کن . من هستم . تنهایم اما با تو هستم بی تو نیستم 

دو شنبه 4 شهريور 1392 11:41 |- naficeh -|

 ای خدا تمومش کن دیگه طاقت ندارم

 

 

یاد گرفتم وقتی در دست معشوقه بازیچه میشوی و با دل و جان دوستت دارم نثارت میکند مترسکی پیش نیستی جز برای یاد اوری و تکرار خاطرات خاله زنگ بازی کودکانه اش که در دوران کودکی بازی کرده است . حال  با ملعبه قرار دادن معشوق دلسوخته و سینه چاک  در ظاهر حماسه عاشقانه  و در باطن  بازی با عشق را به اجرا میگذارد .  با عشق خاطرات کودکانه را زنده و گرنه معشوق بهانه است .انگاه دلی را شاید خانه خداست می شکنند و کسی که تحقیر میکنند شاید محبوب خداست . می سوزم از این دو روئی نیرنگ که طلوع صادقانه دلی را غروب می کنند حقیقت است عشق را باید از شمع اموخت حتی خاکسترش را بدامن پروانه ریخت نه از معشوقه هائی که با ترک معشوق گلهای عشق را به دامن بیگانه میریزند. و چه بیرحمانه طلوع بهار عمر مرا  خزان بی رحم معشوقه به تارج برد و مرا عروسکی برای بازیچه دستان خود کرد و من چه ساده و صادقانه شکستم

دو شنبه 4 شهريور 1392 11:26 |- naficeh -|

 من عشقمو پنهون نمیکنم 

 

 

 

من عشقم را پنهان نمی کنم چون شنیده ام عشق با ترس شروع و با گریه تمام میشود من درون قلبم حصاری ساختم  عشقم بدون ترس اغاز شد اموختم انچنان که برای گرفتن دستی است برای فهمیدن هم قلبی وجود دارد که وسعتش به اندازه معرفت هر شخص است اگر اعتماد بنفس نداری اگر در خفا عاشق میشوی پس عشق تو معنا ندارد عشق همان حکایت جاری رود است که عاشقانه و صاف و زلال جاریست .بگذار عشق تو هم مانند غنچه گلی شگفته شود انگاه سکوت را بشکن فریاد کن من عاشق شده ام هر گاه از عشق خویش اشکارا دم زدی بدان که عاشقی اگر عشق خویش را پنهان داشتی بدان که رل عشق بازی میکنی و دوام این عشق به اندازه عشقبازی توست که میترسی از اشکار شدن عشقت . من یاد گرفتم یک دل و یک دلبر و برای همین میدانم درون قلبم ترا جای دادم تا کسی قلبم را تفرج گاه نکند . پس کلید دروازه قلبم فقط  بتو می سپارم و فریاد میزنم من عشقم را پنهان نمیکنم عشق من توئی تو ........

دو شنبه 4 شهريور 1392 11:22 |- naficeh -|

خدایا چند میگیری عشقمو بهم بدی؟؟؟

 

گفتمش: دل مي‏خري؟! پرسيد چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل از.دستش روي خاک افتاده بود جاي پايش روي دل جا مانده بود (: هميشه براي کسي بخند که ميدوني به خاطر تو شاد ميشه... واسه کسي گريه کن که ميدوني وقتي غصه ‏داري و اشک ميريزي برات اشک ميريزه... براي کسي غمگين باش که در غمت شريکه... عاشقه کسي ‏باش که دوستت داشته باشه 

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...

اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است 

دو شنبه 4 شهريور 1392 11:19 |- naficeh -|

 این چه احساسیه که آدم رو تا مرز دیوونگی میبره

عشق جنون است و جنون چیزی جر خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست. اما دوست داشتن در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.

عشق تنها یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.

عشق در دریا غرق شده است و دوست داشتن در دریا شناکردن.

عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد.

عشق خشن است و شدید و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان.

عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر. از عشق هرچه بیشتر بنوشیم، سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر. عشق هرچه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر.

عشق نیرویی است در عاشق که او را به سوی معشوق می کشاند و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد. عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.

عشق رو به جانب خود دارد، خودخواه است و خودپا و حسود، و معشوق را برای خویش می پرستد و می ستاید اما دوست داشتن رو به جانب دوست دارد، دوست خواه است و دوست پا و خود ر ا برای دوست می خواهد و او را برای او دوست می دارد و خود در میانه نیست.

آری...که دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز، خود را تا سطح بلندترین قله عشق های بلند، پایین نخواهم آورد.  

دو شنبه 4 شهريور 1392 11:18 |- naficeh -|

 چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی

کسـی زیــر ایـن گنبد کبــود
انتظــارت را میـکشد ؛
چــه شیــرین است
طعــم چنـد کلمــه کــه میگــوید :
کجــایــی …؟ 

  

دلم برات تنگ شده.....اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم... به فاصله ها فكر نميكنم ...... ميدوني چرا؟؟ آخه... جاي نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم....رد احساست روي دلم جا مونده ... ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم...........چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نيستي؟؟چطور بگم با من نيستي؟؟آره!خودت ميدوني....ميدوني كه هميشه با مني....ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي....آخه...تو،توي قلب مني...آره!تو قلب من....براي همينه كه هميشه با مني...براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي...براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم....ديگه نميتونم تحمل كنم...دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم....دستامو كه بو ميكنم مست ميشم...مست از عطر ت. صداي مهربونت رو ميشنوم ...و آخر همهء اينها...به يه چيز ميرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم....اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم.. به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست...پر از ياد عشقه.. پر از اشكهاي گرم عاشقونه ...

دو شنبه 4 شهريور 1392 11:3 |- naficeh -|

 مرا که هیچ مقصدی به نامم

و هیچ چشمی در انتظارم نیست

را ببخشید که با بودنم ترافیک کرده ام... 

 

نمیدونم خدا منو واسه چی آفریده ؟

آخه کس که منو دوست نداره و

وقتی من یکی رو دوس داشتم اونو ازم گرفتی

شبا تا صب با خیال و فکر عشقم بیدارم اما کسی نیست

که حتی برای چند لحظه من در خاطرش نقش ببندم

چقد برام سخته وقتی میبینم دو نفر با هم هستن و در کنار هم خوشبختن 

همش به خودم میگم خدا فقط برای من جفت نیافرید

کاش یکی بود نگرانم میشد

بهم میگفت دوسم داره و براش عزیزم

واقعا این عدالته؟؟؟؟؟

خسته شدم از بس به خودم دلداری دادم که تو هم کسی رو داری اما نه 

انگار کسی نیست و واقعا من تنهام

حالا که بودنم سودی نداره 

نبودنم هم ضرری نداره....

 

جمعه 25 مرداد 1392 10:29 |- naficeh -|

 امشب هم پستچی پیر محله ی ما نیامد 

یا باید خانه ی مان را عوض کنم 

یا پستچی را...

تو که هر روز برایم نامه مینویسی مگر نه؟!؟ 

 

دیگه خسته شدم از حررف های مردم 

اونا نمیخوان با هم باشیم

آخه همیشه بهم میگن منو نمیخوای و فراموشم کردی اما

ته دل من چیز دیگست 

میدونم همون اندازه که من میخوامت تو هم دوسم داری

ولی فقط یکم گرفتاری و نمیتونی بهم سر بزنی 

بگو ... بهم بگو حرفاشون دروغه 

میگن تو رو با یکی دیگ دیدین اما من باور ندارم

و میدونم فقط به فکر منی.

برمیگردی پیشم و دوباره با هم میمونیم به کوری چشم مردم...

جمعه 25 مرداد 1392 10:21 |- naficeh -|

 سلام دوستای خوبم

تصمیم دارم بعضی از قسمت های وبلاگ

رو فقط به اعضا اختصاص بدم

بخاطر همین فقط اعضا رو در جریان رمز مطالب قرار میدم

اگه دوست داشتین داستانامو بخونید عضو بشین

ممنون از همتون

پنج شنبه 24 مرداد 1392 13:17 |- naficeh -|

 دیدار بعدی تقریبا 6 روز بعد بود 

اما...

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
رمز گذاشتم تا اعضا بخونن

ℭoη†iηuê
پنج شنبه 24 مرداد 1392 12:17 |- naficeh -|

 سهم من از این دنیای بزرگ چیه؟

اصلا سهمی دارم؟

سهم من چیه ؟

 چرا به هرچی دل بستم ازم گرفتی؟

مال کس دیگه بود؟

اگه اون مال من نبود پس چرا دلشو به من داد؟

چرا عاشقش شدم؟

آخه چقدر دیر صاحبش اومد 

درست زمانی که فک میکردم اون از منه اومد و با 

خودش برد اما من چی؟

کسی به من فکر نکرد 

کسی نگفت بعد رفتن عشقش چطوری زندگی کنه

شاید بقیه عاشق نشدن 

یا اگه شدن عشقشون ترکشون نکرده تا منو بفهمن 

یا درکم کنن

یا اصلا از اولش دل به مال مردم نبستن

حالا تو میگی چیکار کنم؟

هرکی ندونه تو خبر داری چقد تا صب 

گریه میکنم تا فقط یکبار دیگه بهم بگه دوسم داره

بگه من عشقشم و فقط با من بمونه

ای خدا یعنی میشه؟؟؟

چهار شنبه 23 مرداد 1392 23:15 |- naficeh -|

 سلام و خوش آمد به همه کسایی که منو قابل دونستن 

و اومدن ی سری به من زدن 

 

 

اگه با تبادل لینک موافقید 

تو کامنتاتون بنوسید 

تا با همون اسمی که میگید لینکتون کنم

بازم ممنون از اینکه اومدین 

مطمئن باشین منم بهتون سر میزنم 

و مطالب قشنگتون رو میخونم 

و نظر میدم... 

 

منتظر نظراتون هستم 

فقط یادتون نره بگید با چه اسمی لینک کنم

چهار شنبه 23 مرداد 1398 21:48 |- naficeh -|

 تنهاییم زیاد شده 

از وقتی رفتی تنها رد پایت در دلم مانده 

افکارم را پریشان میکند 

هنگامی که به 

تو فکر میکنم

 

تنها تو بودی که با او آرامش داشتم 

تنها با در کنار تو بودن فکرم آرام میشد 

اما الان که نیستی چه کسی به من آرامش دهد 

این دنیای پر هیاهو امانم را بریده 

نمیتوانم تحمل کنم 

شای دیگر دیر شده برای این حرف ها 

اما من که از اول گفتم نرو و بمان 

اما چه چیز باعث شد بری؟

تو که تحمل اشک هایم را نداشتی 

چرا با دیدن اشک و التماسم بیرحمانه مرا 

به دست روزگار گرگ رها کردی؟؟؟؟؟

امان از تنهایی ...

چهار شنبه 23 مرداد 1392 18:1 |- naficeh -|

 حاضری بخاطر عشقت کدوم کارو 

انجام بدی؟

حاضری بخاطر عشقت چکار بکنی؟

جلوی بابات وایسی؟

با مامانت قهر کنی؟

قید دوستاتو بزنی؟

تفریحاتتو تعطیل کنی؟

اگه خون میخواست بهش بدی؟

اگه چشم لازم داشت چشماتو بهش هدیه کنی؟

یا قلبتو بهش میدی؟

 

حتما نظرتونو بگید .برام مهمه..

چهار شنبه 23 مرداد 1392 15:20 |- naficeh -|

 دوس دارم شما بگید 

شما بگین چطوری دوس دارین؟

هر کس نظرشو برام بزاره 

دوس دارین ادامه ی داستان زندگیمو 

بدونین؟تا آخرش؟

اگه دوس دارین بگین تا تو مطالب بعد براتون بزارم

اگر هم از موضوع دیگه ای خوشتون میاد بگین 

تا درباره ی اون بنویسم 

نظر فراموش نشه...

چهار شنبه 23 مرداد 1392 15:15 |- naficeh -|

 شما کومو انتخاب میکنین؟؟؟

من که نظرمو تو کل وبلاگ گفتم حالا نظر 

شما چیه؟؟؟

به نظر شما پسرا تو یک رابطه بیشتر خیانت میکنن یا دخترا؟

اگه دوس داشتین میتونین دلیلتونم بگید.

منتظر نظراتون هستم

چهار شنبه 23 مرداد 1392 13:41 |- naficeh -|

 درد ناک است کسی را عاشقانه دوست داشته باشی 

اما اون برای دیدن قلبت میخواد 

دکمه های لباست رو باز کنه 

دردناک است...

چقد دردناکه وقتی تو با تمام احساس 

میری تو آغوش کسی که دوسش داری اما اون فقط به هوسش فکر میکنه 

وقتی تو به عشق اون فکر میکنی و دسشاش رو میگیری 

اون از روی هوسش لبات رو میبوسه 

تو تنها به اون فکر میکنی و عشقت جلوی چشماته 

اما معلوم نیس اون جای تو کی رو میبینه یا به کی فکر میکنه

تو با خودت میگی این مرد فوق العاده فقط منو دوست داره منو در 

آغوش میگیره اما اون با خودش میگه این دختر که الان تو بغل منه

معلوم نیس دیروز در آغوش کی بوده اون دختر خوبی نیس

تو با احساس و عشق باهش حرف میزنی اما اون فقط به 

فکر سواستفاده از تویه

یک پسر نمیتونه بوسه ی از روی عشق رو درک کنه 

و فقط میگه همه ی بوسه ها از روی هوسه...

 

 

کی با نظر من موافقه؟؟؟!؟؟؟

چهار شنبه 23 مرداد 1392 13:15 |- naficeh -|

خدایا 

از اول معلوم کن کی مال کیه 

تا دل به مال مردم نبندیم  

 

چقد سخته کسی که همه ی زندگیته بره و بشه مال یکی دیگه 

دستاش دستای کس دیگه رو نوازش کنه و قلبش برای کس دیگه بتپه

حتی فک کردن بهش دیوونت میکنه

حاضری دنیا رو بدی تا دوباره اون بشه مال خودت فقط مال خودت

 

من حاضرم واسه عشقم دنیامو بدم شما چی؟؟؟؟؟

 

سه شنبه 22 مرداد 1392 12:11 |- naficeh -|

دوستی یک حادثه است و جدایی قانون آن 

پس اگر عشقت ویا کسی که دوستش داری ترکت کرد دلخور نشو 

این بازیه زندگیه 

زندگی با همه مهربون نیست 

سه شنبه 22 مرداد 1392 11:24 |- naficeh -|

وقتی با مشتش قلبمو  شکست 

تمام فکرم این بود که 

مبادا دستاش خونی شده باشه

 

سه شنبه 22 مرداد 1392 11:21 |- naficeh -|

چرا اومدی؟؟؟؟؟؟؟

واقعا عاشقم بودی؟؟؟؟؟؟ 

من که داشتم زندگیمو میکردم و با کسی کاری نداشتم

اومدی و گفتی عاشقمی 

من بهت احساسی نداشتم اما تو با کارات و رفتارت

منو عاشق خودت کردی و حالا میگی به درد هم نمیخوریم و 

باید جدا بشیم

آخه این رسمشه؟

من که با مشکلات خودم داشتم زندگی میکردم 

اما الان چی؟

حالا که دوست دارم 

حالا که شدی همه وجودم میخوای بری؟

بخدا بعد رفتنت نابود میشم

چون تنها دلیل زنده بودنم تویی

التماست میکنم زندگیمو بهم ببخش و

کنارم بمون 

تا ابد عاشقانه میپرستمت پوریای من

 

سه شنبه 22 مرداد 1392 10:35 |- naficeh -|

اون شب با پوریا صحبت کردم و گفت همون پسریه که 5 ماهه میخواد

بهم شماره بده اما هر دفعه که شماره داده یا پرت کردم یا پاره کردم

 و جلوش ریختم 

قرار شد 5 شنبه که من نیم ساعت وقت دارم همو ببینیم و 

بیشتر حرف بزنیم 

تا روز 5 شنبه فقط ارتباط ما از طریق sms بود.

تا بالاخره صبح 5 شنبه شد

من حاضر شدم تا برم اما مامان کفت کلاس فیزیک برگزار نمیشه و 

فقط کلاس عربی برم

این یعنی دیدار من و پوریا کنسل

اما به مامان گفتم یکم دیر تر بیاد دنبالم

خلاصه بعد کلاس پوریا جلو در منتظرم بود 

با یک پارس اومده بود در حالی که گواهی نامه نداره 

بهش زنگ زدم و گفتم الان بابام میاد و نمیتونم برم پیشش

اما اصرار داشت فقط چند دقیقه کنارش بشینم

سوار ماشین شدم 

اونجا اولین باری بود که پوریا رو میدیدم آخه هیچوقت 

بهش نگا نکرده بودم 

وای چی چشمایی داشت چه لبایی و واقعا خوشگل و خوش تیپ بود

5 دقیقه باهش بودم و حرف زدیم و 

بعدش من پیاده شدم

اما اون ناراحت بود چون میخواست بهش بوس بدم اما

من تابحال این کارو نکرده بودم و وجدانم ناراحت بو 

بنابر این با ی خداحافظی پیاده شدم و رفتم

و پوریا هم رفت(پایان قسمت دوم)

سه شنبه 22 مرداد 1392 10:21 |- naficeh -|

گاهی احساس آخرین بیسکوییت باقی مونده در یک بسته رو دارم

تنها...    شکسته.... و از همه بدتر اینکه 

اونی که منو میخواست دیگه حالا ازم سیر شده  

 

هر شب دل من کارش اینه

جلو عکسات میشینه 

میدونم راهی نیست غیر از تنهایی 

دنیام شده تاریک و تیره 

داره قلبم میمیره

آخه امشب باز حس کردم اینجایی

شاید دیگه از یادت رفتم 

دارم از پا می افتم 

ولی باز قلب من آروم نمیشه 

سه شنبه 22 مرداد 1392 10:7 |- naficeh -|

شب که میشه...

  

روزا اینقد بغض تو گلومه که نگو اما نمیشه گریه کرد 

اما شبا

از وقتی رفته شبی نیست که چشمام تو دریای اشک نباشه 

تا نزدیکای صبح چشمام خیسه و اون وقته که میفهمم 

چقدر بهش محتاجم

زمانی که دستام دستاش رو التماس میکنه 

و من برای یک لحظه بودنش ضجه میزنم 

اما فقط با گریه خودمو آروم میکنم

چون اون الان مال کس دیگست و من تنهم

حتی فک کردن به این موضوع دیوونم میکنه

پس کی تموم میشه؟کی میتونم فراموشش کنم؟

کی همه چیز بر میگرده به قبل و دیگه مثل الان نیستم؟ 

تو فکرش هستم که بالاخره نزدیک صبح از خستگی بیهوش میشم 

یادش بخیر وقتی با من بود شبا میخوابیدم 

اما از وقتی رفته خواب شبمم با خودش برده

آرامشم نیست شده اما امید وارم برگرده

دو شنبه 21 مرداد 1392 16:51 |- naficeh -|

نمیدونم چی شد و چرا که...

 

خسته شده بودم آخه 4 ساعتی بود که راه میرفتم و نشسته بودم

جلوی مغازه ایستادم و مهذیار 3 ماهه بغلم بد

چند دفعه از کنارم رد شد اما بی توجه بودم

تا اینکه اومد جلو ترسیدم کسی ببینه بخاطر همین راه افتادم

اما در کمال نا باوری شمارشو گذاشت روی بچه ی توی بغلم.

از ترس سریع شماره رو تو کیفم گذاشتم تا کسی نبینه.

بعد از رسیدن به خانه به آنا زنگ زدم تا ازش خط و گوشی بخوام اونم گفت میاره واسم

تو این فاصله تا اومدن آنا استخاره کردم و فال گرفتم البته جوابش خوب اومد 

دیگه شک نداشتم برای زنگ زدن بهش.

اما نمیدونم منکه تا قبل از این با کسی نبودم چرا قبول کردم بهش زنگ بزنم

آنا اومد و خط و گوشی رو داد و من آخر شب ی اس دادم

و این شروع داستان بود...

دو شنبه 21 مرداد 1392 16:20 |- naficeh -|

کاش بهم میگفتی همه چیز رو  

  

ای کاش که گفته بودی عاشق دیگری شدی 

هرچی باشه من خودم عاشق بودم و درکت میکردم...

دو شنبه 21 مرداد 1392 16:2 |- naficeh -|

    بدترین زمان موقع جداییه بخصوص اگه اون ترکت کن

      دنیا رو سرت خراب میشه 

       نمیدونی چیکار کنی

       دیگه اون آدم قبل نیستی 

         و نمیتونی باشی 

              

خدایا عاشقم کرد و کنار من نمیمونه 

داره دل میکنه میره بهم میگه پشیمونه 

خدایا عاشقم کرد و حالا از بودنم سیره 

دلی که عاشق من بود یک جای دیگه ای گیره 

خودش با من نمیمونه میگه تقدیر ما اینه 

میزاره گردن قسمت گناهش رو نمیبینه 

چه حالی دارم این شب ها چه روز های بدی دارم 

آهای تقویم پر پاءیز ازت بیزاره بیزارم 

تو تعبیر کدوم خوابی کدوم کابوس سرگردون؟ 

چقد دل میبری ساده چقد دل میکنی آسون 

کدوم مهمون ناخونده منو از قلب تو رونده؟ 

نگاتو کی ازم دزدید؟دل من رو کی سوزونده؟


†ɢα'§ : تنهایی و جدایی,
دو شنبه 21 مرداد 1392 15:29 |- naficeh -|

زمانی که برای اولین بار میبینیش

نمیدونی آخرش قراره چی بشه 

  

                                                 


†ɢα'§ : اولین بار,
دو شنبه 21 مرداد 1392 15:6 |- naficeh -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد